آنیساآنیسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

مثل عشق، اصل عشق

غذا خوردن

چند روزه که گل من دوست داره نینای کنه، من بلندت میکنم رو دستمو و تو دس دسی میکنی و پاهاتو تکون میدی و به مادر نگاه میکنی که برات دست بزنه و ذوق میکنی، پریروز هر وقت میخوابیدی توی خوابم دس دسی میکردی و میخندیدی، انگار خواب نینای کردن میبینی الهی فدات بشم دیروز جمعه عصر حوصلت سر رف ته بود، بردمت بیرون و فروشگاه یاس. به فروشنده ها میخندیدی و دلبری میکردی بلا. بعدم بابا اومد اونجا و همدیگرو دیدیم. بعدم برات ۲ دست لباس تو خونه گرفتیم که خیلی ماشاا... بهت میاد(چشمم کف پات) چند وقته که خیلی دوست داری دستتو بکنی تو بشقاب غذا، امروز که از اداره اومدم سفره زیرت پهن کردم و سوپتو تو بشقاب ریختم و گذاشتم جلوت، مادر گفت خودشو کثیف میکنه گفتم ع...
20 فروردين 1390

دس دسی

بازم رفتم، بدون تو و دور از تو. اما تو تمام لحظه هام و تمام فکرم و روحم هستی. جسمم شاید ولی روحم یک لحظه هم ازت جدا نمیشه عشقم. وقتی برگشتم خوشحال شدی و یک لحظه که از جلوی چشمت دور میشدم گریه میکردی. انگار متوجه شدی که با قهر کردن و نگاه نکردن کاری از پیش نمیره. دلم هم برای خودم هم برای تو یکم میسوزه، اما خیلی خوشحالم عزیزم که شرایط ما نسبت به خیلی های دیگه بهتره. انشاا... خدا همه ی نی نی هارو تو آغوش مامانشون نگهداره. عسلم امروز ۱۴ فروردین ساعت ۶/۳۰ بعد از ظهر توی بغلم نشسته بودی، یهو دستاتو باز کردی و بهم زدی: من هیجانزده گفتم دس دسی کن و تو دوباره اینکارو کردی و چندین بار پشت سر هم. من همیشه برات آهنگ دس دسی رو میخوندم و دستاتو م...
14 فروردين 1390

سیزده بدر

امروز اولین سیزدهیه که تو داری بدر میکنی عزیزم، پارسالم تو دل مامانی بودی خوشگل خانوم.امسال دیگه جایی نرفتیم یکم رفتیم پیش خاله مینو و بعد از ناهار رفتیم که سیزده رو بدر کنیم و سبزه هامونو تو آب بندازیم. به مامان بزرگ و خاله مینو گفتیم اما نیومدن. بازم سه تایی رفتیم، همه جا شلوغ بود و مردم توی آفتاب برای خودشون سایه بون درست کرده بودن و تو هم با آرامش خوابیده بودی، رفتیم تو کانال پایین رامین آرزو هامونو گفتیم و سبزه ها و سنگارو پرت کردیم تو آب. من از طرف تو هم ۷ تا سنگ انداختم. تو مثل شب سال تحویل آروم خواب بودی.      بعد از مراسم رفتیم هایپراستار، خلوت..... یه چرخ مخصوص نی نی ها پیدا کردیم و خریدامونو همراه با شم...
13 فروردين 1390

پارک ساعی

عزیز دلم امروز غروب گفتیم ببریمت پارک ساعی تا یکم حال و هوات عوض شه و با مجسمه حیوانات عکس بگیری، کلی حال کردی، بعدم رفتیم شهروند خرید کردیم و شامم مهمون بابا بودیم. خلاصه خیلی خوش کذشت، توماشینم که فقط شیر می خوری و می خوابی و آهنگ گوش میکنی. اگه ضبط روشن نباشه اصلا راحت نمیشینی و همش وول میزنی. اما با آهنگ حال میکنی و ساکت میشینی           ...
11 فروردين 1390

صفا

 عزیز دلم از امروز تا چهار روز دیگه که یکشنبه باشه من و تو با هم صفا میکنیم، امروز سر ناهارم من و بابا یه استخون مرغو هی میزدیم تو آب مرغ و میدادیم بهت. چه حالی کردی همشو مالیدی به سرو کلت بعدم بردمت حموم الهی قربونت بشم. ...
9 فروردين 1390

کارمند کوچولو

 دیروز برگشتیم من امروز و فردا باید سر کار باشم به خاطر ۲ روز دیگه مادر نیومد و قرارشد ببرمت سرکار. امروز همه از دیدنت کلی ذوق کردن. مدیرمون که یه دختر کوچولوی نمکی داره می گفت: چقدر بامزست، المان های خودتونو داره. خاله محبوبه هم که حسابی بهت میرسید، کلی هم عیدی جمع کردی. ولی بازم غریبی میکردی و گریه می کردی. بعدم که اومدیم خونه یکسره گریه می کردی و می خواستی فقط بغلت کنم، دیدن خاله مینو و مامان بزرگم که رفتیم همش گریه می کردی و فقط می خواستی تو بغل من باشی، نمیدونم چرا؟فکر کنم دلت واسه مادر و بابا و دایی تنگ شده. شب ساعت ۱۰ بابا و دایی فرهاد اومدن، با هاشون قهر کرده بودی و نگاهشون نمیکردی. حالا باورشون شد که تو قهرم بل...
8 فروردين 1390

اولین پیک نیک

 جمعه ناهار رفتیم قلعه رودخان، چه بهشتیه. به خود قلعه نرسیدیم اما راهشم خیلی قشنگ بود. گل من تو هم خیلی سرذوق بودی تو هم مثل مامان عاشق شمال و منظره هاشی مگه نه؟ ناهارو کنار رودخونه و در دل طبیعت خوردیم و بعد رفتیم فومن. پارک فومن من وقتی بچه بودم توی انار عکس داشتم، دایی گفت آنی رو هم ببریم که توی انار عکس بگیره. خدا میدونه چقدر ذوق کردی و تو عکسا خندیدی، مثل اینکه کم کم داری متوجه میشی که دَ دَ دفتن یعنی چی عسل عسلم. ...
6 فروردين 1390

دومین مسافرت

 روز سوم سال راه افتادیم که بریم شمال، این دومین باریه که داریم باهم مسافرت میریم. تقریبا تو تمام راه با آرامش شیر خوردی و خوابیدی. هوا هم شکر خدا ابری بود و از آفتاب در امان بودیم.  برات بیسکوییت مادر گرفتیم که لب نزدی عوضش همه حواست به پفک بود و ما هم به خاطر تو نخوردیم ولی وقتی من دستمو میبردم که صورتمو بخارونم بر میگشتی ببینی چی میخورم! تو شمال مثل اینکه آب و هوا بهت ساخته و حسابی خوش اخلاقی، بردمت حموم و کلی ذوق کردی، استخون کبابی هم که هر چقدر دلت خواست خوردی روز چهارم رفتیم دیدن عمه اینا، چقدر از دیدنت خوشحال شدن عمه کلی بغلت کرد و حتی بغل عمو یعقوبم رفتی و جالب بود که گریه نکردی، دیانا رم دیدیم که خیلی ن...
5 فروردين 1390

سال نو

 عزیزم این دومین عیده که پیش مامانی و اولین عیدیه که میتونم بغلت کنم و ببوسمت و از عطر وجودت سرمست بشم. سال تحویل ساعت ۲:۵۲ نصف شب بود و تو مثل فرشته خواب بودی، من بغلت کردم و آوردمت کنار سفره هفت سین که موقع تحویل سال کنارمون باشی، روز عیدم که هرچی خواستم ازت عکس بگیرم فقط هواست به هفت سین بود و شیطونی. آخرشم نذاشتی یه عکس درست درمون ازت بگیرم. بعدم با مادر و دایی رفتیم دیدن خاله شیرین، اونجا کلی گریه کردی اما بعدش که رفتیم خونشون کلی با خاله سارا و خاله سمانه بازی کردی. غروبم من و تو و بابا رفتیم پیش علیرضا اینا و آخر شبم رفتیم خونه مادر... (البته هایپر استارم یه سری زدیم) این شد اولین عید دیدنیهای آنیسا خانوم...
1 فروردين 1390

چهارشنبه سوری

 امروز برای اولین بار یکم جلوی موهاتو با قیچی کوتاه کردم . آخه میگن خوبه که چهارشنبه سوری آدم موهاشو قیچی کنه، یه تیکه از موهاتو که بریده بودم گذاشتم توی آلبومت و برات تاریخ زدم، اما دلم نیومد اون حلقه ی موی طرف راست سرتو کوتاه کنم آخه نمک قیافته پفک نمکی من! ...
25 اسفند 1389