اولین کلمه ای که آنیسا گفت: کیه؟
چهارشنبه که از سرکار برگشتم دیدم خیلی خسته ام و با این وضعیتت نمیتونم تنهایی نگهت دارم، سه تایی رفتیم خونه مادر. دلم برای خونه مادر و آرامش اونجا و شب موندن تنگ شده بود، از وقتی اومدم سر کار شب خونشون نموندم. خاله محبوبه هم زنگ زد و گفت یکشنبه تعطیل شدیم، پنجشنبه صبح رفتیم بیمارستان و پانسمانت کردن، چقدر این مدت عذاب کشیدی عزیزم، از خدای مهربون میخوام زودتر خوب بشی گلم. غروب با هم رفتیم داروخونه و مادر برات لیوان آبخوری گرفت. توی راه گریه میکردی که شیر بخوری و بخوابی، شب ساعت ۱۱ بابا اومد و یه سر رفتیم هایپراستار. اولش کلی ذوق کردی و خندیدی ولی بعد باز میخواستی شیر بخوری و بخوابی . تو خونه که با خواب قهری ولی بیرون که میای یاد خواب می ا...
نویسنده :
سپیده
23:08