کارمند کوچولو
دیروز برگشتیم من امروز و فردا باید سر کار باشم به خاطر ۲ روز دیگه مادر نیومد و قرارشد ببرمت سرکار.
امروز همه از دیدنت کلی ذوق کردن. مدیرمون که یه دختر کوچولوی نمکی داره می گفت: چقدر بامزست، المان های خودتونو داره. خاله محبوبه هم که حسابی بهت میرسید، کلی هم عیدی جمع کردی. ولی بازم غریبی میکردی و گریه می کردی.
بعدم که اومدیم خونه یکسره گریه می کردی و می خواستی فقط بغلت کنم، دیدن خاله مینو و مامان بزرگم که رفتیم همش گریه می کردی و فقط می خواستی تو بغل من باشی، نمیدونم چرا؟فکر کنم دلت واسه مادر و بابا و دایی تنگ شده.
شب ساعت ۱۰ بابا و دایی فرهاد اومدن، با هاشون قهر کرده بودی و نگاهشون نمیکردی. حالا باورشون شد که تو قهرم بلدی مامانی!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی