آنیساآنیسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

مثل عشق، اصل عشق

گریه نکن!

1390/2/22 23:01
نویسنده : سپیده
441 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه که از اداره اومدم با مادر یه سر رفتیم بیرون، کلی ذوق کردی و تو خیابون خندیدی، بعدم یه سری سباب بازی پارچ و لیوان دیدی خوشت اومد، که برات خریدم، وقتی برگشتیم یه سر رفتیم پایین. باز بغل هیچکس نمیرفتی و گریه میکردی. نمیدونم چرا اینقدر زود زود آدما رو فراموش میکنی؟

پنجشنبه صبح رفتیم بیمارستان، گفتن اوضاع پاهات خیلی بهتره. خداروشکر. بعدم رفتیم پایین بازم کلی غریبی و گریه، نذاشتی یه چایی بخورم. بلای بداخلاق

غروب با خاله مینو و مامان بزرگ رفتیم خونه مادر، اونجا دیگه بهتر شده بودی و غریبی نمیکردی، کلی هم هنرنمایی کردی و برامون رقصیدی. بعد برگشتیم و شب دایی اسی اینا اومدنگریهگریهگریه دیگه اینقدر گریه کردی خودتو کشتی. بنده خدا ها آرزو به دلشون مونده درست و حسابی بغلت کنن. علی طفلکی هی میخواست سرگرمت کنه و باهات بازی کنه، فقط وقتی دایی اسی هولاهو میزد ریسه میرفتی از خنده، وقتی تموم میشد شروع میکردی به گریهخندهگریه


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مژده
29 اردیبهشت 90 14:37
خوشحالم که فقط ما نیستیم که آرزوی بغل کردنت به دلمون مونده .مامانش این بلای خوش اخلاقت رو عوض خالش ببوس