اولین روز بی تو بودن
خوشگل مامان شاید امروز بدترین روز زندگیم بود، صبح که می رفتم مثل فرشته ها خواب بودی. بوسیدمت و گفتم مادر رو اذیت نکنی عزیزم و ازت جدا شدم. تو اداره از بس کار ریختن سرم که وقت ناهار خوردن نداشتم، وقتی اومدم خونه به پهلو دراز شکیده بودی و اواز میخوندی و با میمونت بازی میکردی، من پشت کله قشنگ و کم موتو میدیدم وقتی صدات کردم برگشتی نگام کردی و چقدر ذوق کردی. صورتمو میخوردی و با جیغ باهام حرف میزدی و منم اشک میریختم، چقدر دوست دارم عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی