بای بای کردن
امروز ساعت یه ربع به هفت مامان رو بیدار کردی شیطون بابا رفت و امروز خیلی دختر خوبی بودی با هم بازی کردیم و خوابیدیم، وقتی خواب بودی موهای خوشگلت رو مرتب کردم. با اینکه موهاتو خیلی دوست دارم اما میرفت تو چشمت و گوشت و اذیتت میکرد. ساعت ۵/۳۰ که بابا اومد با هم ناهار خوردیم و رفتیم بیرون، من از ماشین پیاده شدم و باهات بای بای کردم، وقتی می خواستیم بشینیم تو ماشین بهت گفتم بای بای کن: تو هم دست راستتو آوردی بالا و انگشتاتو بازو بسته کردی، جمعه ۲۳/۲/۹۰ ساعت ۸/۱۲ بعد از ظهر تا شب هزار دفعه گفتم بای بای کن و تو هم بعضی وقتا گوش میکردی و بعضی وقتا نه. بامزست که دستتو تکون نمیدی، انگشتاتو باز و بسته میکنی فدات بشم. ...
نویسنده :
سپیده
23:27