آنیساآنیسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

مثل عشق، اصل عشق

اولین بوسه

عزیز مامان، صبح که داشتم میرفتم سر کار لباتو میذاشتی روی گونه مامان. احساس کردم می خوای بوسم کنی، بعداز ظهر که برگشتم اول لبتو گذاشتی روی گونم بعد یواش یواش گونمو مکیدی، با ذوق به مادر گفتم داره بوسم میکنه و تو با خنده سه بار اینکارو تکرار کردی. الهی قربون وجود مهربونت بشم عروسک مامانی امروز برای اولین بار موفق شدم از اون دندون موش موشیه یه دونه ایت عکس بگیرم، مثل اینه که یه دونه برنج روی لثت افتاده باشه، البته این تشابه جالب رو خاله مدیا پیدا کرد! اولین عکس دندون آنی مانی ...
3 ارديبهشت 1390

دالی

امروز که داشتم پوشکتو عوض میکردم، دیدم پتوت رو با دوتا دستات میگیری جلوی صورتتو بعد میاری پایین و به من نگاه میکنی و میخندی، منم با تعجب گفتم دالی و تو بارها این کارو تکرار کردی، فکر کردم از خودت درآوردی ولی مادر گفت که اون این بازی رو انجام داده و تو یاد گرفتی، ای بلا بعد از ظهر زنگ زدم به خاله مدیا گفت یکشنبه میاد پیشمون، حال زخمات خدارو شکر بهتره اما تنهایی نگهداشتنت خیلی سخته، تا شب که مادر و بابات اومدن پدرم دراومد   ...
2 ارديبهشت 1390

روز بد بد بد بد...

امروز تو اداره دلم خیلی برات تنگ شده بود. وقتی اومدم خونه خیلی ذوق کردی کلی با هم بازی کردیم، سیب بهت میدادم و تو با اون دندون ناپویی کوچولوت گازگازش میکردی، اولین باریه که جای دندون خوشگلتو روی میوه میبینم. گذاشتمش کنار که برات عکسشو بگیرم.         بابا اومد و رفت حموم، مادر از خواب پاشد، تو کنار من تو روروک بازی میکردی، مادر چایی آورد و گذاشت پیش من نگو یکیشو برده اونور و من نفهمیدم، تو که رفتی اونجا فکر میکردم چیزی نیست که اذیتت کنه اما... دیدم لیوان چایی دستته و جیغ میزنی. چقدر یادآوریش سخته ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر که رو صورتت نریختی. بردیمت دکتر شکمت یه ذره و پاهات یکم بیشتر سوخته بود، ا...
29 فروردين 1390

چهاردست و پا

عزیزم الان چند روزه که همش بلند میشی روی چهاردست و پات و هی خودتو تاب میدی عقب و جلو ولی دو تا پاتو یهو با هم میاری جلو و بعد باسینه میخوری زمین!! ولی من که کمکت میکنم میتونی بری، فکر کنم اینجوری که بوش میاد تا چند روز دیگه کماندوی من که سینه خیز میره میتونه چهاردست و پا گز کنه ...
27 فروردين 1390

دندون

دیشب دایی فرهاد اومد خونمون، اول مثل همیشه دیدیش ذوق کردی ولی بعد از ۱۰ دقیقه که تو بغلش بودی یهو غریبی کردی و لب ورچیدی انگار شک داشتی که خودشه، امشب که مادرو بردیم برسونیم دایی رو که دیدی اینقدر خندیدی که زبون کوچیکت معلوم شد، دایی گفت: اِ این که دندون درآورده، ندیدین؟ ما گفتیم نه. دستمو شستم و نگاه کردم دیدم آره تیزی دندون نازتو حس میکنم. یعنی شما ۲۴ فروردین  اولین دندون خوشگلت دراومد. مبببببببببارکه گلم، برات آش دندونی میپزم و پنجشنبه بعد که دهه فاطمیه رد شد برات یه مهمونی اوچولو میگیرم. عزیزک دندون دار مامان ...
24 فروردين 1390

غذا خوردن

چند روزه که گل من دوست داره نینای کنه، من بلندت میکنم رو دستمو و تو دس دسی میکنی و پاهاتو تکون میدی و به مادر نگاه میکنی که برات دست بزنه و ذوق میکنی، پریروز هر وقت میخوابیدی توی خوابم دس دسی میکردی و میخندیدی، انگار خواب نینای کردن میبینی الهی فدات بشم دیروز جمعه عصر حوصلت سر رف ته بود، بردمت بیرون و فروشگاه یاس. به فروشنده ها میخندیدی و دلبری میکردی بلا. بعدم بابا اومد اونجا و همدیگرو دیدیم. بعدم برات ۲ دست لباس تو خونه گرفتیم که خیلی ماشاا... بهت میاد(چشمم کف پات) چند وقته که خیلی دوست داری دستتو بکنی تو بشقاب غذا، امروز که از اداره اومدم سفره زیرت پهن کردم و سوپتو تو بشقاب ریختم و گذاشتم جلوت، مادر گفت خودشو کثیف میکنه گفتم ع...
20 فروردين 1390

دس دسی

بازم رفتم، بدون تو و دور از تو. اما تو تمام لحظه هام و تمام فکرم و روحم هستی. جسمم شاید ولی روحم یک لحظه هم ازت جدا نمیشه عشقم. وقتی برگشتم خوشحال شدی و یک لحظه که از جلوی چشمت دور میشدم گریه میکردی. انگار متوجه شدی که با قهر کردن و نگاه نکردن کاری از پیش نمیره. دلم هم برای خودم هم برای تو یکم میسوزه، اما خیلی خوشحالم عزیزم که شرایط ما نسبت به خیلی های دیگه بهتره. انشاا... خدا همه ی نی نی هارو تو آغوش مامانشون نگهداره. عسلم امروز ۱۴ فروردین ساعت ۶/۳۰ بعد از ظهر توی بغلم نشسته بودی، یهو دستاتو باز کردی و بهم زدی: من هیجانزده گفتم دس دسی کن و تو دوباره اینکارو کردی و چندین بار پشت سر هم. من همیشه برات آهنگ دس دسی رو میخوندم و دستاتو م...
14 فروردين 1390

سیزده بدر

امروز اولین سیزدهیه که تو داری بدر میکنی عزیزم، پارسالم تو دل مامانی بودی خوشگل خانوم.امسال دیگه جایی نرفتیم یکم رفتیم پیش خاله مینو و بعد از ناهار رفتیم که سیزده رو بدر کنیم و سبزه هامونو تو آب بندازیم. به مامان بزرگ و خاله مینو گفتیم اما نیومدن. بازم سه تایی رفتیم، همه جا شلوغ بود و مردم توی آفتاب برای خودشون سایه بون درست کرده بودن و تو هم با آرامش خوابیده بودی، رفتیم تو کانال پایین رامین آرزو هامونو گفتیم و سبزه ها و سنگارو پرت کردیم تو آب. من از طرف تو هم ۷ تا سنگ انداختم. تو مثل شب سال تحویل آروم خواب بودی.      بعد از مراسم رفتیم هایپراستار، خلوت..... یه چرخ مخصوص نی نی ها پیدا کردیم و خریدامونو همراه با شم...
13 فروردين 1390

پارک ساعی

عزیز دلم امروز غروب گفتیم ببریمت پارک ساعی تا یکم حال و هوات عوض شه و با مجسمه حیوانات عکس بگیری، کلی حال کردی، بعدم رفتیم شهروند خرید کردیم و شامم مهمون بابا بودیم. خلاصه خیلی خوش کذشت، توماشینم که فقط شیر می خوری و می خوابی و آهنگ گوش میکنی. اگه ضبط روشن نباشه اصلا راحت نمیشینی و همش وول میزنی. اما با آهنگ حال میکنی و ساکت میشینی           ...
11 فروردين 1390